رمان میخواهمت ‎

About رمان میخواهمت ‎ Android App

دانلود رمان میخواهمت


خلاصه رمان :

ماجرای دو دانشجوی هنر که از همان اولین دیدار با یکدیگر به مشکل بر می خورن و دعوا درگیری هاشون
راه جدیدی در زندگی براشون باز می کنه
قسمتی از رمان :

باران همانندِ شلاق روی صورتش تازیانه می زد…
سوگند با تمامِ سرعتی که داشت به سمتِ درِ دانشگاه می دوید!
“وای عجب غلطی کردم ماشین نیاوردما…خیسِ آب شدم”

صدای جیغ مانندی او را متوقف کرد و به عقب برگشت…
-سوگند…چرا شبیهِ موش آب کشیده شدی؟

شانه ایی بالا انداخت و با حالتِ زاری نگاهِ نارگل کرد
-چه می دونم بابا…گفتم اولِ مهرِ هوا بوی خوب میده ماشین نیارم،از کجا می دونستم
قرارِ خداوندِ مهربون از آسمون شلنگ بگیره رومون!

نارگل خندید و سوگند رو به زیرِ چترش هدایت کرد
-خب بابا حالا دیگه به پرو پای خدا نپیچ یهو دیدی زد سوسکمون کردا!از من گفتن

سوگند دستهاش رو زیرِ بغلش برد تا از لرزششون کم شه
-خدای شما با من شوخیش گرفته بعدش تو طرفداریشو می کنی؟
-اِ…مگه تو عاشقِ بارون نبودی؟پس چرا غر می زنی؟

سوگند همونطور که یک قدم به جلو بر می داشت گفت:
-هنوزم هستم…اما نه با مانتوی نازک و بدونِ ماشین

نارگل پاتند کرد به سمتِ درِ ورودی
-حالا برو دعا کن حراست به همین مانتوی نازکت که خیس شده و چسبیده به تنت گیر نده

سوگند با کف دست به پیشونیش زد
-وای نه…فقط همینو کم دارم،یعنی اینا به بلایایِ طبیعی هم گیر میدن؟
نارگل دستش رو کشید و با غیظ نگاهش کرد
-حالا میشه به جای این حرفا بیایی بریم تا از همین جلسه ی اول دیر نرسیم سرِ کلاس؟

سوگند همونجوری که پاهاش رو شلخته وار روی زمین می کشید پوزخندی زد
-نیست ما همیشه سرِ موقع می رسیم کلاس،واسه همین خیلی مهمِ جلسه ی اول دیر نکنم
-خانم هنرمند…دقیقا به خاطرِ همینه که می گم زود بریم که از همین اولِ کاری توی چشمِ استاد بی نظم نیایمI want to download novels

 
Summary of the novel:

The story of two art students from the first meet each other in trouble eating and fight their battles
A new way was opened for them in life
Part of the novel:

Rain whipped like whip on her face ...
I ran as fast as he can to the University!
"Wow what the hell I was soaked car Nyavrdma ..."

Screams as he stopped and turned back ...
-Svgnd ... Why did you look like a drowned rat?

Thinning shrugged and said with a moan at Sh
Dad ... I know whether the car was good the air smells Nyarm September, where I knew
He was the kind of sky Rvmvn hose!

Sh laughed and swore under her umbrella led
-Khb to Peru's Daddy Now I suddenly saw his Npych Svskmvn Zoltan Korda God! I say

I took his hands up under his arm to be low Lrzshshvn
-Khday Shvkhysh taken you with me then you're Trfdaryshv?
-A ... do you love the rain did not? Then why are you complaining?

Oath As a step forward, said:
-Hnvzm am ... but not with a thin coat without car

Sh Patnd to the entrance
-Hala Go pray to the same protective coat was wet and sticking to Tenet do not mind Nazkt

I swear with hand on his forehead
-Vay not ... I'm just Hmynv, that these natural disasters interlock to go?
Sh took her hand and looked at him with anger
-Hala the field instead of those words, we come to the first meeting not get late to class?

I. oath that his feet on the ground, he grinned like a slut
We always arrive on time -Nyst class, the first session's why it's important not to be late
-Khanm artist ... exactly That's why we tell you later that the first thing that catches the eye not come amorphous professor